جدول جو
جدول جو

معنی جن زده - جستجوی لغت در جدول جو

جن زده
بخوریده پری زده آنکه مورد اذیت و آزار جنیان واقع شده، مصروع
تصویری از جن زده
تصویر جن زده
فرهنگ لغت هوشیار
جن زده
((جِ زَ دِ))
کسی که دچار صرع باشد، دیوانه
تصویری از جن زده
تصویر جن زده
فرهنگ فارسی معین
جن زده
پری زده، مجنون، مصروع
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تن زدن
تصویر تن زدن
کنایه از خودداری کردن، شانه خالی کردن، زیر بار نرفتن، به روی خود نیاوردن
صبر و شکیب و خاموشی گزیدن، برای مثال چو گردن کشد خصم گردن زنم / چو در دشمنی تن زند تن زنم (نظامی۵ - ۸۶۸)، بر دل و دستت همه خاری بزن / تن مزن و دست به کاری بزن (نظامی۱ - ۵۱)، تن زن ای ناصح پرگو که دل بازیگوش / جز به هنگامۀ طفلانه نگیرد آرام (صائب - ۱۰۸۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غم زده
تصویر غم زده
غم دیده، اندوهگین، ماتم زده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جنبیده
تصویر جنبیده
تکان خورده، حرکت کرده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جز زدن
تصویر جز زدن
کنایه از سوختن و جزجز کردن چیزی در روی آتش
از سوز دل ناله و زاری کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کم زده
تصویر کم زده
کسی که حقیر و فرومایه به شمار آمده، کم بخت، آواره، سرگشته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جا زدن
تصویر جا زدن
کنایه از منصرف شدن، تسلیم شدن
فروختن یا دادن جنس بنجل و نامرغوب به جای جنس خوب
قرار دادن قطعه ای در جای اصلی خود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جر زدن
تصویر جر زدن
انکار کردن و زیر پا گذاشتن مقررات در بازی
کنایه از از دادن تاوان خودداری کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جنگنده
تصویر جنگنده
جنگ کننده، هواپیمای نظامی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از می زده
تصویر می زده
کسی که شراب بسیار خورده و دیگر نتواند بخورد، شراب زده، برای مثال می زدگانیم ما در دل ما غم بود / چارۀ ما بامداد رطل دمادم بود (منوچهری - ۱۷۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پی زده
تصویر پی زده
پی بریده، اسب یا استری که رگ وپی پایش را بریده باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زه زده
تصویر زه زده
از پا درآمده، از زیر بار در رفته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گندزده
تصویر گندزده
بدبو شده، بوی بدگرفته، فاسد شده
فرهنگ فارسی عمید
(تَ زَ دَ / دِ)
خاموش. (ناظم الاطباء). خموش. (شرفنامۀ منیری). کاغه. (فرهنگ اسدی از یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
در من نگاه کرد، چو گفتم چه کرده ام
گفت ای ندانمت که چه گویم هزار بار
امروز روز عید و تو در شهر تن زده
فردا ترا چه گوید دستور شهریار؟
انوری.
چونکه قدرت نیست خفتند این رده
همچو هیزم پاره ها و تن زده.
مولوی.
رجوع به تن زدن شود، محجوب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ بَ)
گرفتار آفت سن شده باشد
لغت نامه دهخدا
تصویری از تب زده
تصویر تب زده
کسی که مبتلا به تب باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غم زده
تصویر غم زده
نژند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صف زده
تصویر صف زده
صف بسته رده کشیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تن زدن
تصویر تن زدن
خاموش بودن و خاموش شدن
فرهنگ لغت هوشیار
پی بریده معقور (اسب و مانند آن) : خران گور گریزان تیر هجو منند بداس پی زده و در کمند مانده قفا. (سوزنی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تر زده
تصویر تر زده
قباله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جنگنده
تصویر جنگنده
آنکه جنگ کند جنگی رزم کننده محارب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جز زدن
تصویر جز زدن
به زاری و التماس کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جر زدن
تصویر جر زدن
انکار قرارداد، نکول پس از قبول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جنبنده
تصویر جنبنده
متحرک، شپش: (پوستینی داشتیم جنبنده بسیار درآن افتاده بود) (عطار تذکره الاولیا ج 1 ص 84)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جنبیده
تصویر جنبیده
(جنبیدن) حرکت کرده تکان خوردن، لرزیده، مضطرب شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جن زدگی
تصویر جن زدگی
حالت جن زده، پری زده، مورداذیت و آزار جنیان واقع شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جا زدن
تصویر جا زدن
جنس بدلی را بجای اصلی فروختن بچالاکی و زرنگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زنگ زده
تصویر زنگ زده
زنگار گرفته اکسیده با اکسیژن ترکیب شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زه زده
تصویر زه زده
از میدان در رفته، وارفته بی حال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دک زده
تصویر دک زده
کسی که ریش سبیل و مژه و ابرو را تراشیده باشد چار ضرب زده
فرهنگ لغت هوشیار
اظهار عجز کرده، حقیر شمرده فرومایه محسوب شده، کسی که پیوسته در قمار نقش کم زند، کم بخت بیدولت، آواره سر گشته، کافر منافق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جنبنده
تصویر جنبنده
سیار، سیاره
فرهنگ واژه فارسی سره