کنایه از خودداری کردن، شانه خالی کردن، زیر بار نرفتن، به روی خود نیاوردن صبر و شکیب و خاموشی گزیدن، برای مثال چو گردن کشد خصم گردن زنم / چو در دشمنی تن زند تن زنم (نظامی۵ - ۸۶۸)، بر دل و دستت همه خاری بزن / تن مزن و دست به کاری بزن (نظامی۱ - ۵۱)، تن زن ای ناصح پرگو که دل بازیگوش / جز به هنگامۀ طفلانه نگیرد آرام (صائب - ۱۰۸۰)
کنایه از خودداری کردن، شانه خالی کردن، زیر بار نرفتن، به روی خود نیاوردن صبر و شکیب و خاموشی گزیدن، برای مِثال چو گردن کشد خصم گردن زنم / چو در دشمنی تن زند تن زنم (نظامی۵ - ۸۶۸)، بر دل و دستت همه خاری بزن / تن مزن و دست به کاری بزن (نظامی۱ - ۵۱)، تن زن ای ناصح پرگو که دل بازیگوش / جز به هنگامۀ طفلانه نگیرد آرام (صائب - ۱۰۸۰)
خاموش. (ناظم الاطباء). خموش. (شرفنامۀ منیری). کاغه. (فرهنگ اسدی از یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : در من نگاه کرد، چو گفتم چه کرده ام گفت ای ندانمت که چه گویم هزار بار امروز روز عید و تو در شهر تن زده فردا ترا چه گوید دستور شهریار؟ انوری. چونکه قدرت نیست خفتند این رده همچو هیزم پاره ها و تن زده. مولوی. رجوع به تن زدن شود، محجوب. (ناظم الاطباء)
خاموش. (ناظم الاطباء). خموش. (شرفنامۀ منیری). کاغه. (فرهنگ اسدی از یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : در من نگاه کرد، چو گفتم چه کرده ام گفت ای ندانمت که چه گویم هزار بار امروز روز عید و تو در شهر تن زده فردا ترا چه گوید دستور شهریار؟ انوری. چونکه قدرت نیست خفتند این رده همچو هیزم پاره ها و تن زده. مولوی. رجوع به تن زدن شود، محجوب. (ناظم الاطباء)